ازدواج با چه نیتی؟؟؟

                            بسم الله الرحمن الرحمن

                                  

                               ازدواج با چه نیتی؟؟؟

مریم چند ماه پیش وارد بیست و هفتمین سال زندگی خود شده است، می گوید: از زمانی که به یاد دارم پدر و مادرم در رابطه با مسائل کلی و جزیی زندگی جر و بحث و مجادله داشته اند و گه گاه این بحث ها طولانی شده و به صحبت هایی تلخ مانند جدایی و طلاق منجر می شد؛ متأسفانه به دلیل همین جو ناآرام و پرتنش که در خانه داشتیم، خواهر و برادرم با اولین موقعیت هایی که برایشان به وجود آمد ازدواج کردند و از خانه پدری رفتند. سالها من تنها دختر خانواده محسوب می شدم. با وجودی که در دانشگاه تحصیلم را به پایان رسانده و به طور نیمه وقت به کار اشتغال داشتم لکن دائماً مورد تحقیر و سرزنش پدر بودم و این که هم سن و سال های من بسیار موفق تر هستند. خوشبختانه وضع مالی ما بسیار خوب بود و پدرم در زمره افراد متمکن به شمار می آمد و حقوق اندک من تنها پول توجیبی بود که باعث افزایش اعتماد به نفس در شخصیتم می گشت، تا رفع مشکلات مالی. به دلیل وجود اختلاف عمیق و نسبتاً طولانی والدینم (از ابتدای ازدواجشان تا حدود سی و پنج سال) هر روز صبح که از خواب برمی خاستم احساس می کردم آخرین صبحی است که خانواده کوچک ما به دور یکدیگر جمع هستند و احتمال دارد به زودی تهدیدات پدر و مادرم مبنی بر جدایی و طلاق عملی شود و همواره یک نوع احساس ناامنی نسبت به آینده و عدم امنیت را با خود همراه داشتم. فکر می کردم در صورت وقوع چنین اتفاق ناگواری کدام یک را برای ادامه زندگی باید انتخاب کنم؟ پس از جدال های فراوانی که در دل داشتم با وجودی که مادر را هم مقصر می دانستم، لکن اغلب او را برمی گزیدم زیرا احساس می کردم از نظر روحی به مادرم نزدیکتر و پدرم را به دلیل روحیه عصبی و ناآرامی که داشت قابل تحمل نمی دانستم.
خلاصه این که با این افکار و مجادلات تمام نشدنی والدینم، روزگار را می گذراندم و همیشه در افق های دور دست در جست وجوی روزنه ای هرچند کوچک لکن روشن بودم که به گونه ای از این سختی ها که نقشی در آن نداشتم رهایی یابم. چند مورد پیشنهاد ازدواج داشتم که مورد قبول پدرم قرار نگرفت تا این که یک روز با معرفی یکی از آشنایان محسن به خواستگاریم آمد. از نظر پدرم تمامی امتیازات یک همسر ایده آل و مناسب را دارا بود و واقعاً هم همین گونه بود، جوانی خودساخته با وضعیت مالی متوسط که قصد داشت با تشکیل زندگی مشترک اهداف خود را کامل نماید. از آنجایی که مایل بودم از خانه پدری هرچه زودتر خلاص شوم و با توجه به موافقت والدینم سریع تر از آنچه فکر می کردم بر سر سفره عقد نشستم و همسر شرعی و قانونی محسن شدم. کمتر از یک ماه از این وصلت نگذشته بود که پدرم به بیماری و دردهایی مرموز دچار شد و پس از آزمایش های مکرر متوجه شدیم به سرطان پیشرفته مبتلا شده است و حدود دو ماه بستری بود و در میان اعجاب همگان فوت کرد و مادرم تنها شد و آرامش و سکوت در خانه پدری برقرار گشت. هربار که قدم به خانه مان می گذاشتم آرزو می کردم وضعیتی به وجود آید که مجدداً به آنجا برگردم. آرامشی که لزوماً حاکم شده بود همان جوی بود که سال ها در انتظارش بودم لکن افسوس با مردی پیمان بسته بودم و باید به آن وفادار می ماندم، متأسفانه همین افکار باعث گردید که به تدریج از لحاظ روحی از همسرم جدا شوم و زندگی ام را با سردی و بی تفاوتی بگذرانم و امروز این بی میلی یک جانبه به حدی رسیده که در آستانه جدایی هستیم، احساس می کنم مشوق من در این ازدواج، جو پر اضطرابی بود که همواره از سوی پدرم بر یکایک ما تحمیل می شد و مادرم به دلیل این که سال های زیادی را با اخلاق او سپری کرده بود همچنین جهت اجتناب از دوری از فرزندان و عدم تمکن کافی جهت استقلال، در این سال ها سعی می نمود به هر نحو که شده زندگی خانوادگی را پابرجا نگاه دارد و امروز آن چه برای او باقی مانده غم سه ازدواج ناموفق فرزندانش است. هر سه ما فرزندان اوبا مشکلات خاص خود مواجهیم و در این میان زندگی مشترک من به دلیل عمر کوتاهش بیشتر از بقیه در معرض خطر است.

مطمئناً سرگذشت تلخ زندگی مریم در جامعه مصادیق فراوانی دارد، فرزندانی که به دلیل رها شدن از جو متشنج خانه، زیر بار ازدواج تحمیلی یا غیرتحمیلی می روند و به دلیل این که در شرایط مناسب و با فراغ بال تصمیم گیری ننموده اند پس از مدتی احساس غبن و پشیمانی می نمایند. تفاوت فرهنگ غرب و شرق ایجاب می کند که فرزندان در مشرق زمین حتی المقدور و در کنار خانواده های خود باشند و به طور کلی یک جوان شرقی به خصوص دختران به ندرت مایلند حتی در صورت استقلال مادی برای خود خانه و زندگی مجردی تشکیل دهند و اصولاً این عمل با عرف جامعه ما مغایرت دارد. به عنوان مثال بسیاری از مردان و خانواده های آنها کمتر حاضرند به دخترانی که زندگی مستقل دارند پیشنهاد ازدواج نمایند و خانواده در کنار دختر (و یا حتی پسر) از اهمیت خاصی برخوردار است، بنابراین بسیاری از دختران و پسران ترجیح می دهند به خاطر نگرانی هایی که نسبت به آینده و بعضاً داوری ها دارند و یا به دلایل دیگر به هر صورت در کنار خانواده خود باقی بمانند و در حالی که در غرب بسیاری از فرزندان به محض این که به سن بلوغ می رسند در فکر زندگی جداگانه و استقلال فیزیکی هستند، حتی اگر در یک شهر هم با خانواده خود زندگی نمایند ترجیح می دهند با دوستان مکانی را تهیه نمایند یا در خوابگاه دانشجویی تمام روزهای هفته را بگذرانند و مشکلی هم در رابطه با تشکیل زندگی و ازدواج آنها معمولاً به وجود نمی آید. این جدایی ها به قدری عادی شده که والدین هم در بسیاری از موارد از آن استقبال می نمایند زیرا معتقدند وظیفه خود را در رابطه با فرزندانشان تا سن خاصی انجام داده اند و باید از این پس به مسائل شخصی خود بپردازند.
در اینجا مقصود تأیید و تکذیب فرهنگ ها نیست بلکه توجه خانواده های به خصوص ایرانی به این نکته است که در بسیاری اوقات وجود بعضی اعتقادات و فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها مغتنم است. اگر جوانان در حال حاضر به هر دلیل (مادی، عاطفی و ...) ترجیح می دهند در کنار والدین و خانواده به سر برند، فرصتی است جهت صمیمیت و نزدیکی افزون تر اعضای خانواده و نباید اجازه دهیم این فرصت مطلوب تبدیل به تهدید شود و آینده زندگی جوان را با خطر مواجه سازد. این احتمال وجود دارد که با توجه به سرعت و افزایش چشمگیر ارتباطات و شیوع سریع فرهنگ و زندگی غربی و یا همان دهکده جهانی که بارها نام آن را شنیده اید، کشورهای شرقی و جوانان مشرق زمین الگوهای خود را به تدریج جهت زندگی تغییر دهند و تبلیغات و جاذبه های غرب، روزی کاملاً کارساز شوند، لکن ما هم وظیفه داریم در مقابل این موج بی امان و سهمگین ارزش های موجود را نگاهداری و به آسانی آنها را از دست ندهیم. قدم اساسی و اولیه حفظ آرامش و به وجود آوردن محیط سرشار از امنیت در خانه است به طوری که جوان احساس نماید جهت حل مشکلات و معضلات خود ابتدا افراد خانواده را انتخاب نماید سپس به سراغ دیگران برود. البته بعضی از والدین ایجاد جو آرام در خانه را با رفاه بالای مادی مترادف می دانند در صورتی که شخصیت ما(مریم) از رفاه بسیار بالای مادی در خانه پدری برخوردار بوده لکن هرگز او را اقناع نکرده است. البته والدین وظیفه دارند احتیاجات مادی فرزندان خود را متناسب با توان خود تأمین نمایند و امنیت مادی یکی از عوامل آرامش و ترغیب جوانان به تحصیل و آموزش است لکن نمی توان آن را تمامی نیاز آنها به شمار آورد به خصوص که در مقابل امیدواریم جوانان نیز شرایط اقتصادی والدین خود را درک نمایند و کمبودهای مادی را تحمل و سعی کنند توقعات خود را با وضعیت اقتصادی خانواده هماهنگ نمایند، بنابراین آنچه فرزندان را از خانواده ها و والدین دور می نماید نوعاً کمبودهای عاطفی و روانی است. به هر حال معضلات مادی با هر شکل و صورتی گذرا هستند و جوانان دیر یا زود به استقلال می رسند لکن آنچه جبرانش مشکل و پیچیده است کمبودهای روحی است که والدین چنانچه در زمان نیاز فرزندان، به هر دلیل و توجیهی در برآورده کردن آن ناتوان باشند، گاه این کمبودها یک عمر با فرزندشان همراه و آنها را رنج خواهد داد؛ چه بسا نسل های آینده را هم تحت تأثیر قرار دهد. امیدواریم والدین و فرزندان در محیط گرم و کوچک خانواده و در این حریم بسیار مقدس و قابل احترام قدر یکدیگر را بدانند و حتی در صورت وقوع جدایی های اجباری مانند تحصیل، ازدواج، سفر و ... ارتباط عاطفی خود را همچنان حفظ نمایند و به مرزهای موجود میان خود اهمیت دهند و حقوق یکدیگر را محترم بشمارند. تنها از طریق صمیمت و حفظ ارزش هاست که می توان امید داشت نسل های آینده از خطر پراکندگی و تنهایی حفظ خواهند شد. در غیر این صورت این احتمال وجود دارد که جوامع مشرق زمین با وجود دارا بودن اصالت ها و ارزش های عمیق فرهنگی در رابطه با جوانان که سرمایه های معنوی جامعه نیز به شمار می آیند با مخاطره و تهدید روبه رو شوند. همان گونه که در حال حاضر در غرب خانواده مفهوم واقعی خود را تقریباً از دست داده و ارتباطات عاطفی میان افراد خانواده و در سایه مسائل مادی و رفاه طلبی تبدیل به مراودات رسمی و خشک و تشریفاتی شده است. به هر تقدیر، علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد