آسیب شناسی ازدواجهای خود گزین

بسم الله الرحمن الرحیم

آسیب شناسی ازدواجهای خود گزین

اگر این روزها گذرتان به مراکز مشاوره بیفتد افراد زیادی را مشاهده خواهید کرد که منتظر مشاوره هستند. البته در میان مراجعان همه گروه های سنی مشاهده می شوند. جوان، میانسال، حتی سالمند.

بی گمان با خودتان می گویید سالمندان دیگر چرا؟ آنها معمولاً به عنوان ریش سفید فامیل خودشان یک پا مشاور و مصلح اند. اما تعجب تان زمانی بیشتر می شود که تعدادی از پرونده های موجود در این مراکز مشاوره را مرور کنید.

- خانمی بعد از 10 سال زندگی مشترک از چای خوردن شوهرش کلافه شده، چون قند را داخل فنجان زده و هنگام نوشیدن چای ملچ و ملوچ می کند!

- خانم 40ساله دیگری بعد از 20سال زندگی مشترک از طعنه ها و گوشه کنایه های شوهرش خسته شده و طی 20سال نتوانسته با هیچ ترفندی حرف زدن همسرش را اصلاح کند. او که عاشق شوهرش بوده و با وجود مخالفت پدر و مادرش با او ازدواج کرده حالا نمی داند با داشتن دو فرزند چطور به این زندگی ادامه دهد.

- آقای 35 ساله ای که شغل آزاد دارد روزی که پای سفره عقد نشسته عروس به او گفته به خاطر من هر چه پدرم گفت قبول کن بعد از عقد مهریه ام را به تو می بخشم. او هم باور کرده و پانصد سکه طلا مهریه را پذیرفته، در حالی که پدرش اصلاً این ازدواج را به صلاح نمی دانسته، ولی وی برخلاف نظر پدرش عمل کرده و اکنون بعد از 10 ماه که از ازدواجشان می گذرد عروس خانم مهریه اش را نه تنها نبخشیده، بلکه آن را مطالبه کرده است

معمولاً جوانانی در ازدواج موفق می شوند که پدر و مادر در حالی که فرزند خود را راهنمایی می کنند به انتخاب او هم احترام می گذارند.
 به راستی چه باید کرد؟

آیا «ازدواج خود گزین» به صلاح دختر و پسر است یا ازدواجی بر اساس نظر خانواده؟

در یکی از مراکز مشاوره، دکتر ایرج وثوق، روان پزشک و مشاور خانواده به پرسشهای ما در این خصوص پاسخ می دهد.

دکتر وثوق در پاسخ به این پرسش که آیا ازدواجهای خود گزین و انتخاب مشترک زندگی بدون مشورت با پدر و مادر و بزرگترها چه عاقبتی دارد، می گوید:

ازدواج یک انتخاب است و بی گمان نگاه نسل کنونی با نسل قبلی متفاوت شده، زیرا نسل فعلی سعی می کند به سبب ابزارهای ارتباطی گسترده ای که وجود دارد شناخت و آگاهی خود را نیز افزایش دهد، بنابراین انتخاب او با انتخاب نسل گذشته خیلی متفاوت است و نمی تواند خود را در معیارها و اندازه های کوچک گذشته بیاراید، از این رو پدر و مادرها باید خود را به دنیای جوان، نیازهای جوان، معیارها و ارزشهای قابل قبول جوان نزدیک کنند؛ ضمن اینکه کمک حال او باشند و در هیچ شرایطی او را تنها نگذارند.

معمولاً جوانانی در ازدواج موفق می شوند که پدر و مادر در حالی که فرزند خود را راهنمایی می کنند به انتخاب او هم احترام می گذارند.این روان پزشک درباره ازدواجهای سنتی و غیرسنتی معتقد است: موضوع انتخاب سنتی در مقابل انتخاب غیرسنتی جامعه ما زیاد مطرح می شود در این ازدواجها دو مسأله وجود دارد.

یکی اینکه خانواده باید بدانند وظیفه آنها در انتخاب همسر و تعلیم و تربیت فرزندانشان حدی معقول است، یعنی اینکه باید نظر خود را در یک حد متعادل نگه دارند. به طوری که فقط جنبه ارشادی داشته باشند، نه اینکه نظرشان را به فرزند تحمیل کنند.

متأسفانه بسیار دیده شده خانواده ها حتی دختر 25 ساله و پسر 30 ساله را به رسمیت نمی شناسند و در برابر انتخاب او موضع گیری می کنند. به عنوان مثال می گویند اگر فلانی را انتخاب کنی در مجلس عروسی تو شرکت نمی کنم، در حالی که به انتخاب بچه ها باید احترام بگذاریم چون ملاکها تغییر یافته و آنها تحت تأثیر مسائل موجود در جامعه قرار می گیرند و انتخابشان بر همان اساس شکل می گیرد، پس نمی توانند بنای زندگی مشترکشان را بر سلیقه ما و نظر ما بگذارند.

از طرف دیگر، بررسی ها نشان می دهد انتخاب هایی نیز که پسر و دختر بدون نظر خانواده انجام می دهند چندان مطلوب نبوده و میزان طلاق در این انتخاب ها چند برابر بیشتر می باشد، بنابراین توصیه می شود نخست خانواده ها به انتخاب جوان احترام بگذارند و همیشه در کنار او باشند و از سوی دیگر جوانها نیز به خاطر کاهش آسیبهای خانواده حتماً نظر والدین و مشاوران را جویا شوند

ادامه مطلب ...

ازدواج بر اساس هوس

بسم الله الرحمن الرحیم  

 ازدواج بر اساس هوس

دست اندرکاران تعلیم و تربیت همواره در این فکر بوده اند که چه کنند تا نوجوانان و جوانان به شکل ناسالم و غیر متعارف با افراد غیر همجنس رابطه برقرار نسازند.
 
● ازدواج بر اساس هوس :

دست اندرکاران تعلیم و تربیت همواره در این فکر بوده اند که چه کنند تا نوجوانان و جوانان به شکل ناسالم و غیر متعارف با افراد غیر همجنس رابطه برقرار نسازند.
یکی از مهمترین مواردی که در زمینه "تربیت اجتماعی" باید در نظر داشته باشیم, آماده ساختن فرزندمان برای رو در رو شدن با جنس مخالف است. نه می توانیم فرزندانمان را به گونه ای تربیت کنیم که از هر فردی از جنس مخالف بگریزند و نه اینکه می توانیم آنها را به حال خود رها کرده و منتظر پیشامد روزگار بنشینیم ؛ بلکه باید از سالهای اولیه زندگی فرزندمان ؛ تصویر روشنی از نحوه برخورد با جنس مخالف را برایشان ترسیم کنیم. (
۱)

این کار باید در ابتدا با آگاهی پدر و مادر از رفتار صحیح اجتماعی و تربیتی آغاز و با معرفی الگوی صحیح به فرزند ، کامل شود.
چون بسیاری از روابط ناصحیح دختران و پسران ناشی از شیوه های نادرست تربیتی و برخوردی پدر و مادر است ، آن هم پدر و مادری که با تحقیر فرزند و بی محبتی به او و توجیه نکردن وی در کیفیت برخورد با جنس مخالف ، زمینه انحراف او را فراهم آورده اند. نوجوان در سن و موقعیتی قرار گرفته است که تصورش از جنس مخالف, فقط به علاقه جنسی محدود می شود و از مسائل و عوارض اجتماعی, خانوادگی و تربیتی آن بی خبر است.
برخی پسران, داشتن دوست دختر را نوعی توفیق و قدرت اجتماعی تلقی می کنند و دختران نیز داشتن رابطه با پسران را نوعی جاذبه و امتیاز به شمار می آورند!
برای اکثریت قریب به اتفاق دختران, دوستی و رابطه با یک پسر, به هیچ وجه یک دوستی معمولی نیست, بلکه این دوستی و رابطه در تصور و ذهن آنان همان چیزی است که قطعا منجر به ازدواج خواهد شد.
این تصور نادرست جوانان و نیز واقعیتهای گوناگون موجود در جامعه, سبب شده که جوانان به خاطر رابطه غیر مشروع با جنس مخالف, آسیب ببینند. بدیهی است که دامنه این آسیب, بیشتر متوجه دختران شده و منجر به آسیب روانی, اجتماعی و تربیتی آنان می شود. چنین دختری تا مرز افسردگی پیش رفته و پیوسته احساس بی ارزشی می کند و جایگاه خود را نزد اولیا و اطرافیانش به عنوان فردی شایسته از دست می دهد و پدر و مادر, او را مایه آبروریزی خانواده خود می دانند.
بعضی دختران و پسران در برخورد با یکدیگر حالتی هیجانی و شتابزده دارند و در رویایی عجیب قرار می گیرند و چه بسا بطور موقت گرفتار بیماری روحی و جسمی شوند دختر, نگاه دوستانه پسری را به خود, به قصد وی به ازدواج تفسیر کرده, و شدیدا دلباخته او می شود و نام آن را "عشق پاک" می گذارد.
بعضی دختران با یک جمله پسر که به دختری ابراز علاقه می کند خود را دلباخته می کنند. آیا این نوع جملات در همه دختران اثر می گذارد؟ در به روشنی باید گفت اینگونه جملات همه دختران را دلباخته نمی کند هر چند که باید اذعان داشت کلمات محبت آمیز , بر همه انسانها اثر می گذارد و برای آنها جذاب است, ولی همه را دلباخته نمی کند.
سوالی که در اینجا باقی می ماند این است که :
این ابراز علاقه ها کدام جوان را از خود بی خود و هیجان زده می کند و او را در رویاهای خیالی سیر می دهد؟در وهله اول جوانی در واکنش به چنین جمله ای هیجان زده می شود که شناخت درستی از جنس مخالف ندارد و رفتار درست در برابر آنها را تمرین نکرده و آموزش ندیده است. در مرحله بعدی جوانی اینگونه هیجان زده می شود که به نوعی خود را تشنه محبت می داند و احساس می کند که محبتها نسبت به او دریغ شده و یا اینکه جنبه صوری داشته اند.از این رو باید نوجوان به لحاظ شخصیتش نیز مورد احترام و تکریم قرار گیرد و حضور او در جمع بزرگترهای خانواده و جامعه, پذیرفته شود تا او احساس کند که همه افراد او را دوست دارند. چنین فردی است که تنها با یک جمله "دوستت دارم" از خود بی خود نمی شود.دختران و عشق های مردان متاهل
گرچه با ازدواج دختران با مردان متاهل نمی توان مخالفت کرد, اما برخی شیوه های ابراز علاقه این نوع مردان به دختران و مراحلی که برای این غرض طی می شود, به گونه ای است که باید منتظر پیامدهای نامطلوب آن بود.
حیله بعضی مردان این است که در حضور دختر, از همسر اول خود بدگویی کرده و او را آنچنان معرفی می کنند که اصلااحساس درونی خود نسبت به وی, او را سحر می کنند را چنان ناخودآگاه تحریک می کنند که با انگیزه الهی!! و دلسوزی و نجات یک مرد از تنهایی, جذب او می شود و به ازدواج با او تن می دهد, غافل از اینکه این ازدواج که سیری نادرست داشته و مردی با نیرنگ حساب شده, دل دختری را ربوده و شیفته روحیه و اخلاق خود کرده است, دوام نخواهد داشت. از طرفی مرد با همسر اول و فرزندانش درگیر خواهد شد و از طرف دیگر دختر مورد سرزنش بستگان و اطرافیان خود قرار گرفته که چرا از روی هوی و هوس ـ نه انگیزه الهی و فطری ـ با مردی متاهل, طرح دوستی ریخته و بناچار به ازدواج با او مجبور شده است.
از این رو در دوران جوانی و قبل از خواستگاری لازم است از اینگونه حرکات, برخوردها و گزینشها اجتناب نمود و عاقلانه تر و سنجیده تر قدم برداشت.
عوامل به وجود آمدن روابط غیر مشروع دختر و پسر :

ادامه مطلب ...

ازدواج با چه نیتی؟؟؟

                            بسم الله الرحمن الرحمن

                                  

                               ازدواج با چه نیتی؟؟؟

مریم چند ماه پیش وارد بیست و هفتمین سال زندگی خود شده است، می گوید: از زمانی که به یاد دارم پدر و مادرم در رابطه با مسائل کلی و جزیی زندگی جر و بحث و مجادله داشته اند و گه گاه این بحث ها طولانی شده و به صحبت هایی تلخ مانند جدایی و طلاق منجر می شد؛ متأسفانه به دلیل همین جو ناآرام و پرتنش که در خانه داشتیم، خواهر و برادرم با اولین موقعیت هایی که برایشان به وجود آمد ازدواج کردند و از خانه پدری رفتند. سالها من تنها دختر خانواده محسوب می شدم. با وجودی که در دانشگاه تحصیلم را به پایان رسانده و به طور نیمه وقت به کار اشتغال داشتم لکن دائماً مورد تحقیر و سرزنش پدر بودم و این که هم سن و سال های من بسیار موفق تر هستند. خوشبختانه وضع مالی ما بسیار خوب بود و پدرم در زمره افراد متمکن به شمار می آمد و حقوق اندک من تنها پول توجیبی بود که باعث افزایش اعتماد به نفس در شخصیتم می گشت، تا رفع مشکلات مالی. به دلیل وجود اختلاف عمیق و نسبتاً طولانی والدینم (از ابتدای ازدواجشان تا حدود سی و پنج سال) هر روز صبح که از خواب برمی خاستم احساس می کردم آخرین صبحی است که خانواده کوچک ما به دور یکدیگر جمع هستند و احتمال دارد به زودی تهدیدات پدر و مادرم مبنی بر جدایی و طلاق عملی شود و همواره یک نوع احساس ناامنی نسبت به آینده و عدم امنیت را با خود همراه داشتم. فکر می کردم در صورت وقوع چنین اتفاق ناگواری کدام یک را برای ادامه زندگی باید انتخاب کنم؟ پس از جدال های فراوانی که در دل داشتم با وجودی که مادر را هم مقصر می دانستم، لکن اغلب او را برمی گزیدم زیرا احساس می کردم از نظر روحی به مادرم نزدیکتر و پدرم را به دلیل روحیه عصبی و ناآرامی که داشت قابل تحمل نمی دانستم.
خلاصه این که با این افکار و مجادلات تمام نشدنی والدینم، روزگار را می گذراندم و همیشه در افق های دور دست در جست وجوی روزنه ای هرچند کوچک لکن روشن بودم که به گونه ای از این سختی ها که نقشی در آن نداشتم رهایی یابم. چند مورد پیشنهاد ازدواج داشتم که مورد قبول پدرم قرار نگرفت تا این که یک روز با معرفی یکی از آشنایان محسن به خواستگاریم آمد. از نظر پدرم تمامی امتیازات یک همسر ایده آل و مناسب را دارا بود و واقعاً هم همین گونه بود، جوانی خودساخته با وضعیت مالی متوسط که قصد داشت با تشکیل زندگی مشترک اهداف خود را کامل نماید. از آنجایی که مایل بودم از خانه پدری هرچه زودتر خلاص شوم و با توجه به موافقت والدینم سریع تر از آنچه فکر می کردم بر سر سفره عقد نشستم و همسر شرعی و قانونی محسن شدم. کمتر از یک ماه از این وصلت نگذشته بود که پدرم به بیماری و دردهایی مرموز دچار شد و پس از آزمایش های مکرر متوجه شدیم به سرطان پیشرفته مبتلا شده است و حدود دو ماه بستری بود و در میان اعجاب همگان فوت کرد و مادرم تنها شد و آرامش و سکوت در خانه پدری برقرار گشت. هربار که قدم به خانه مان می گذاشتم آرزو می کردم وضعیتی به وجود آید که مجدداً به آنجا برگردم. آرامشی که لزوماً حاکم شده بود همان جوی بود که سال ها در انتظارش بودم لکن افسوس با مردی پیمان بسته بودم و باید به آن وفادار می ماندم، متأسفانه همین افکار باعث گردید که به تدریج از لحاظ روحی از همسرم جدا شوم و زندگی ام را با سردی و بی تفاوتی بگذرانم و امروز این بی میلی یک جانبه به حدی رسیده که در آستانه جدایی هستیم، احساس می کنم مشوق من در این ازدواج، جو پر اضطرابی بود که همواره از سوی پدرم بر یکایک ما تحمیل می شد و مادرم به دلیل این که سال های زیادی را با اخلاق او سپری کرده بود همچنین جهت اجتناب از دوری از فرزندان و عدم تمکن کافی جهت استقلال، در این سال ها سعی می نمود به هر نحو که شده زندگی خانوادگی را پابرجا نگاه دارد و امروز آن چه برای او باقی مانده غم سه ازدواج ناموفق فرزندانش است. هر سه ما فرزندان اوبا مشکلات خاص خود مواجهیم و در این میان زندگی مشترک من به دلیل عمر کوتاهش بیشتر از بقیه در معرض خطر است.

ادامه مطلب ...